خانه » دسته‌بندی " انشا پایه هشتم "
نمایش مطالب :

انشا پایه هشتم

           

انشا در مورد صدای لالایی مادر پایه هشتم

انشا در مورد صدای لالایی مادر

انشا درباره صدای لالایی مادر

انشا صفحه 53 کتاب نگارش کلاس هشتم

 

مقدمه : صدای لالایی مادر، یکی از زیباترین و دلنشین‌ترین صداهایی است که هر انسانی در زندگی خود تجربه می‌کند. این صدا نه تنها یادآور عشق و محبت بی‌پایان مادرانه است، بلکه می‌تواند احساس امنیت و آرامش را به کودک منتقل کند. در این انشا به بررسی تأثیر صدای لالایی مادر بر روح و روان کودکان و اهمیت آن در زندگی خواهیم پرداخت.

 

 

بدنه : لالایی مادر، موسیقی ملایمی است که با نرمی و محبت بیان می‌شود. وقتی مادر با صدای آرام و دلنشین خود، کودک را به خواب می‌برد، این صدا مانند یک پتوی گرم و نرم او را در بر می‌گیرد. کلمات ساده و آهنگین لالایی، نه تنها خواب را به چشمان کودک می‌آورد، بلکه احساس عشق و نزدیکی را نیز در دل او ایجاد می‌کند. این لحظات خاص، پیوند عاطفی عمیقی میان مادر و فرزند برقرار می‌کند.

 

تأثیر صدای لالایی مادر بر روح و روان کودک غیرقابل انکار است. این صدا می‌تواند احساس امنیت و آرامش را در کودک ایجاد کند و او را از نگرانی‌ها و ترس‌های دنیای بیرون دور کند. وقتی کودک در آغوش مادر خوابش می‌برد، تمام دنیا برای او به یک مکان امن تبدیل می‌شود. همچنین، لالایی‌ها به رشد زبان و مهارت‌های ارتباطی کودک کمک می‌کنند؛ زیرا او با شنیدن این صداها با کلمات و جملات آشنا می‌شود.

(بیشتر…)

           

انشا در مورد صدای باران پایه هشتم

انشا در مورد صدای باران

انشا درباره صدای باران

انشا صفحه 53 کتاب نگارش پایه هشتم

 

 

مقدمه : باران یکی از پدیده‌های طبیعی است که نه تنها به زندگی روی زمین کمک می‌کند، بلکه دارای زیبایی و آرامشی خاص است. صدای باران، به ویژه در روزهای دل‌انگیز و ابری، می‌تواند احساسی از آرامش و شادابی را به ما منتقل کند. در این انشا به بررسی صدای باران و تأثیر آن بر روح و روان انسان‌ها خواهیم پرداخت.

 

 

بدنه : صدای باران، موسیقی طبیعی‌ای است که به گوش ما می‌رسد. وقتی قطرات باران بر روی سقف، زمین یا برگ‌های درختان می‌افتند، صدای ملایم و دلنشینی تولید می‌کنند.

 

 

این صداها می‌توانند ما را به یاد خاطرات خوش و روزهای آرام کودکی بیندازند. بسیاری از افراد از شنیدن صدای باران لذت می‌برند و آن را به عنوان یک آرامش‌بخش طبیعی می‌شناسند.

 

 

تأثیر صدای باران بر روح و روان انسان‌ها غیرقابل انکار است. این صدا می‌تواند اضطراب و استرس را کاهش دهد و احساس آرامش را به ارمغان بیاورد.

(بیشتر…)

           

انشا در مورد پروانه ای هستید که در تاریکی شب نوری را پیدا کرده اید

انشا درباره پروانه ای هستید که در تاریکی شب نوری پیدا کرده اید

انشا درباره پروانه ای هستید که در تاریکی شب نوری را پیدا کرده اید

انشا صفحه 81 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم

 

مقدمه : تجسم پروانه بودن در انسان ها متفاوت است ، مخصوصا فکر کردن به اینکه در تاریکی شب ، شمعی روشن نیز پیدا کرده اند ، بدین معنی که در ذهن خود سناریو های مختلفی ایجاد می کنند!

 

 

بدنه : برخی افراد در ذهن خود بهانه ایجاد می کنند ، این افراد همان پروانه هایی هستند که قبل از رسیدن به شمع از پرواز خسته شده یا با بهانه هایی مانند اینکه هدف من از پرواز در تاریکی چیست وقتی هیچ کس زیبایی من را نمی بیند ، خود را به زمین می اندازند.

 

 

اما برخی افراد با اراده ی استوار در فکر این هستند که در انتهای تونل تلاش ، نور موفقیت منتظر آن ها است! ، پس وقتی به شمع رسیدند ، گرما و نور خیره کننده ی آن سرمای گذشته را ازبین می برد و آن هارا غرق در شادی می کند.

(بیشتر…)

           

انشا در مورد تصویر نویسی صفحه 23 نگارش پایه هشتم

انشا در مورد تصویر نویسی صفحه 23

انشا در مورد تصویر نویسی صفحه 23 نگارش پایه هشتم

انشا پایه هشتم صفحه 23

 

انشا در مورد تصویر نویسی صفحه 23 پایه هشتم . یکی از دو تصویر بالا را انتخاب کنید و درباره آن بنویسید .پس از اینکه نوشته تان را در کلاس خواندید , دوستان شما باید تشخیص دهند که انشای شما در مورد کدام تصویر میباشد .

 

 

تصویر شماره یک صفحه 23

فصل پاییز از راه رسیده ، از درب و پنجره ی جدید و مقاوم نصب شده ی یکی از روستاییان می توان فهمید که اهالی روستا برای سرمای پیش رو آماده اند.

 

درختان که رنگ سبز موهای آن ها کم کم به سوی سرخی یا زردی می روند ، خود را برای ریزش مو و خواب بلند زمستانی آماده می کنند ، کوه ها ، دامنه ها و مراتع نیز نگران سرما هستند و رنگ باخته اند.

 

حال وقت این است که اهالی این روستای زیبا از تابلوی طبیعی اتاق خود به نام پنجره به سوی نقاشی از بهترین چشم انداز ها که نقاش آن ها کسی جز خدواند نیست بنگرند!

 

اهالی روستا این را خوب می دادند که به جای ترس و حسرت خوردن درباره ی سرما و برگ ریزی درختان باید از تک تک لحظات پاییز درس زندگی بگیرند و با خوردن میوه های پاییزی کیف دنیا را برند!

 

بعضی از اهالی سقف خانه های کاه گلی خود را برای اندختن غذای حیوانات تمیز و آماده کرده اند تا جلوه ی زیبای دیگری ، هم به روستا و هم به چشمان گردشگران بیفزایند.

 

و چه زیبا و دلباز است ، دوری از دغدغه های شهری و خانه های متراکم و بدون حیاط ، در جایی که می توان تا افق دوید و در ذهن خود پرواز را مجسم کرد… !

(بیشتر…)

           

انشا آزاد صفحه 20 کتاب نگارش پایه هشتم

انشا آزاد صفحه 20 کتاب نگارش پایه هشتم با موضوع باد آورده را باد میبرد

انشا صفحه 20 کتاب نگارش

درس یک صفحه 20 اولین انشا کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم

 

اکنون پس از انتخاب موضوع دلخواه، سفر نوشتن را آغاز کنید. با توجه به نقشۀ نوشتن که در درس آموختید، به سمت مقصد حرکت کنید.

 

موضوع انشا : باد آورده را باد می برد

 

مقدمه : از بچگی شنیده ایم که گفته اند بادآورده را باد می برد . این مثل زمانی استفاده می شود که برای به دست آوردن چیزی زحمت نکشیده باشی و معلوم است که آن را زود از دست میدهی.

 

بدنه : چند سال پیش، هوا طوفانی شد . همسایه ما پنجره اتاقش را باز گذاشته و فراموش کرده بود آن را ببندد . در آن باد و طوفان، یک طوطی زیبا با ترس و عجله وارد اتاق او شد. همسایه ما هم زود پنجره را بست تا طوطی فرار نکند و عصر همان روز برایش قفس خرید . طوطی را زندانی کرد و پشت پنجره گذاشت .

 

ما بچه ها بعد از مدرسه پشت پنجره خانه همسایه می رفتیم و با طوطی حرف می زدیم . همسایه می گفت به بالاترین قیمتی که پیشنهاد دهیم حاضر است طوطی را به ما بفروشد . طوطی خیلی غمگین بود و به جز سلام، چیز دیگری نمی گفت .

 

همسایه دائما دنبال مشتری برای طوطی می گشت . یک روز که آقای همسایه بیرون رفته بود، دخترش برای اینکه طوطی خوشحال شود، آن را از قفس بیرون آورد . طوطی هم از فرصت استفاده کرد و از پنجره بیرون رفت . آن روز آقای همسایه بلند بلند می گفت ضرر کردم و خانم همسایه می گفت بادآورده را باد می برد.

(بیشتر…)

           

بازآفرینی ضرب المثل زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

باز آفرینی مثل زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

باز آفرینی مثل زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

انشا صفحه 76 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم

 

انشا اول در مورد زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

 

چند صد سال پیش ، فردی به نام ابویزید در منطقه ای نزدیک رود نیل زندگی می کرد . شهری در آن منطقه وجود داشت که اهالی اش به آیین های مختلف معتقد بودند و حاکم آن شهر هم فردی ظالم و ستمکار بود که با نام دین یهود ، به انجام هر کار زشتی می پرداخت .

 

 

در این شهر ، یهودیان حرف اول و آخر را می زدند و اگر متوجه می شدند که فردی بین آن هاست که به دین آن ها ایمان ندارد ، او را آنقدر اذیت می کردند تا سرانجام به دین آن ها ایمان بیاورد . در این شهر خبری از کمک به مظلوم و گرفتن دست فقیران نبود . نیازمندان این شهر رفته رفته نیازمندتر می شدند و ثروتمندان رفته رفته ثروتمندتر و غنی تر.

 

 

ابویزید که به تازگی در این شهر ساکن شده بود ، نتوانست این وضعیت را تحمل کند . بالاخره قفل کلامش باز شد . به میدان اصلی شهر رفت و مردم را به یاری از همدیگر فرا خواند . مردم را فراخواند تا در برابر ظلم و ستم یهودیان با ایستند و دیگر مطیع حرف های آن ها نباشند.

(بیشتر…)

           

انشا در مورد اگر معلم نگارش بودید صفحه 81 پایه هشتم

انشا اگر معلم نگارش بودید

انشا در مورد اگر معلم نگارش بودید

صفحه 81 کتاب نگارش هشتم

 

انشا اگر معلم نگارش بودید

 

مقدمه : اغلب ما درصورت مواجهه با انجام نادرست کاری توسط فردی دیگر ، در ذهن خود این عبارت را تکرار می کنیم که اگر من جای او بودم ، این کار را بهتر انجام می دادم .

 

 

بدنه : این افکار در رابطه ی میان معلم و دانش آموز نیز صدق می کند و اغلب دانش آموزان همیشه آرزو داشته اند که برای یک روز هم که شده جای معلمانشان مانند معلم نگارش و آن ها برعکس شود !

 

 

در بحث تصور خود به جای معلم نگارش ، هر فرد اندیشه ی خود را دارد ، به عنوان مثال ، دانش آموزانی که دست به قلم ضعیفی دارند با خود می گویند که من اگر جای معلم بودم ، موضوعات ساده تری می دادم ؛ دانش آموزانی که فقط به فکر آموزش دروس تخصصی هستند با خود می گویند ، من اگر جای معلم بودم اجازه می دادم بچه ها دروس مهم تر مانند ریاضی را مطالعه کنند ، در حالیکه خبر ندارند یکی از مهم ترین دروسی که در آینده ی شغلی آن ها نیز تاثیر گذار است همین انشا است !

(بیشتر…)

           

انشا در مورد قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید

انشا در مورد قطره باران هستید که از ابری چکیده اید

انشا درباره قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید

انشا صفحه 81 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم

 

مقدمه : سکوت ، سکوت ، سکوت … سکوتی از جنس ابر و به وسعت و استواری آسمان ؛ سکوتی که آسمان نوایش را می نوازد و ابر لالایی اش را ولی ناگهان ابری خشمگین شد ، فریاد کشید ، فریادی بلند و ناگهان صلح شد و اینک زمان سقوط من فرا رسیده ، سقوطی که معنای صلح و آرامش آسمان را می نوازد . آری ، زمان رفتن است.

 

 

بدنه : آرام و آرام ، همراه با رقص باد ، در حال سقوط … آری ! من سوگند یاد کرده ام که سقوط کنم و این سقوط است که سرنوشت مرا رقم می زند . آری! من به آسمان عهد بسته ام که وقتی اندوهگین شد ، سقوط کنم . یادم می آید در سقوط قبلی نامم را قطره باران نامیدند . هم مسیر و هم آوا با قطرات دیگر.

 

 

اگر بر روی گلی بنشینم ، نامم را شبنم می نامند . اگر در دریا فرو روم ، نامم را آب می نامند . خوشحالم که فقط یک اسم ثابت ندارم . هویت مشخصی ندارم و در هر دوره ای اسم متفاوتی نصیب من می شود .

(بیشتر…)

           

انشا درباره طعم بستنی یخی پایه هشتم

انشا درباره طعم بستنی یخی پایه هشتم

انشا در مورد طعم بستنی یخی کلاس هشتم

انشا صفحه 62 کتاب مهارت های نوشتاری 

 

 

مقدمه : هوای گرم تابستان و آفتاب داغ ظهر امان همه ما را بریده است . ۲ ساعتی می شود که برای پیاده روی به خارج از شهر رفته ایم و حالا وسط ناکجا آباد هستیم .ناگهان سوپر مارکتی از دور دست ها نمایان می شود .

 

 

بدنه : همین که وارد سوپر مارکت می شویم ، چشمم به یخچال بستنی می افتد و بستنی یخی باطعم آلو فکر و خیال مرا به خودش مشغول می کند . همه دوستانم به دنبال آب بودند ولی من در بند بستنی یخی گرفتار شده بودم .

 

 

همین که بستنی را در دهانم فرو می برم ، سردی بستنی را بر روی زبان ‌ و داخل دهانم حس می کنم. سریع بستنی را از دهانم خارج می نمایم و منتظر می مانم کمی گرم شود . این انتظار از ان انتظار هایی است که مدت هاست به دنبال آن بودم . ولی با این حال ، طعم ترش آلو ، همچنان در نوک زبانم باقی مانده است .

(بیشتر…)

           

بازنویسی حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا شد کلاس هشتم

بازنویسی حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا شد

بازنویسی حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا شد کلاس هشتم

انشا صفحه 66 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم

 

 

روزی روزگاری در سرزمینی ، حاکم عادل و دادگری بود که همیشه به داد مظلومان و ستم دیدگان می رسید و از آنان حمایت می کرد.

 

 

روزی از روز ها حاکم بر اثر صدای انفجار مهیبی در جنگ ، قدرت شنوایی اش را از دست داد و ناشنوا شد . او به سبب آنکه دیگر نمی توانست صدای عدالت طلبی مظلومی را بشنود و به او یاری برساند ، بسیار غمگین و دل شکسته بود و نمی دانست که چه کند و بسیار کلافه شده بود .

 

 

در همان شهر ، شخص دانایی می زیست که بسیار عالم و عارف بود . وقتی مردم شهر او را از وضع ناراحت کننده حاکم با خبر کردند ، خود را به نزد حاکم رساند و به کمک علائم و نوشته به حاکم گفت : ای پادشاه ، برای چه اینقدر غمگین و افسرده هستید ؟ شما تنها یکی از حواس خود را از دست داده اید ؛ دنیا که به آخر نرسیده است . خداوند متعال به شما حس های دیگری هم عطا کرده است که شکر خدا همگی سالم هستند . نا امید نباشید و از آز آن ها بیشتر استفاده کنید.

(بیشتر…)