سون اسکول

انشا درباره پاییز پایه هفتم

انشا در مورد پاییز

انشا درباره پاییز پایه هفتم

انشا درباره پاییز انشا صفحه 20 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هفتم

 

 

مقدمه : “ نباید در زندگی به چیزی دل بست ” این جمله را بار ها دیده ام . به راستی که این چنین است . روز های پایانی تابستان در حال سپری شدن است. تابستان با تمام شور و حرارت خود در حال بستن بار سفر است و پاییز را می توان از دوردست ها دید که به تاخت به سمت من روانه می شود .

 

بدنه : پاییز یک دیکتاتور است . او همه بچه ها را در سرمای صبحگاهی از خواب بیدار می کند و آن ها را روانه اردوگاه های کار اجباری به نام مدرسه می فرستد . در آنجا بچه ها مجبورند تا سر حد مرگ درس بخوانند و هر کاری که سربازان پاییز می گویند را انجام دهد .

 

این حاکم بی رحم ، همه افراد را وادار می کند تا لباس های کلفت و سنگین بپوشند . این خیلی بی انصافی است . دیگری خبری از لباس های نازک و تی شرت های تابستانی نیست . اگر لباس های کلفت نپوشی ، پاییز ، زهری به نام سرماخوردگی به تو خواهد خوراند و تو را تا نزدیکی مرگ خواهد برد .

 

پاییز آنقدر ستمکار است که حتی به درختان و گل ها و گیاهان نیز رحم نمی کند . پاییز رنگ سبز را در زندان های تاریک خود حبس می کند و به رنگ های شرور زرد و قهوه ای این اجازه را میدهد تا همه جا را مثل خودشان به فساد بکشانند .

(بیشتر…)

انشا طنز و غیر طنز درد دل یک موش آزمایشگاهی

انشا طنز وغیر طنز درد دل یک موش آزمایشگاهی

 انشا درد دل یک موش آزمایشگاهی

انشا طنز و غیر طنز صفحه 55 کتاب نگارش پایه نهم

 

انشا طنز درد دل یک موش آزمایشگاهی

 

مقدمه : سلام ، من آقای موشیان هستم ، این روز ها سرم خیلی شلوغه ، خب مشهور ترین موش این آزمایشگاه بودن هم مکافاتی داره دیگه ، ای بابا بازم دارن صدام میکنن: (( آقای موشیان به بخش آزمایش ، آقای موشیااان کجایی پس !؟)) پس تا شما میرید پاراگراف بعدی ، من یک آزمایش دیگه بدم و بیام !

 

بدنه : خب ، برگشتم ، البته ببخشید دهنم پره ، آخه بعد از هر آزمایش یه قالب بزرگ پنیر به ما میدن ، خلاصه ، از کجا مونده بودم ، آهان ، داشتم می گفتم من مشهورترین موش اینجام ، چون هر آزمایش که روم انجام دادن ، باز هم صحیح و سالم ازشون تونستم بیرون بیام.

 

ولی ، ولی خیلی از دوستام نتونستن ، الان که دارم به لحظات شهادتشون فکر میکنم ، میبینم شرایط اون موقع دست کمی از جنگ جهانی نداشت ، حتی صدای دوستم هم یادمه که میگفت: برو ، برو منو تنها بزار ، من دیگه نمیتونم ادامه بدم ، برو خوتو نجات بده ! ، یجورایی مثل فیلمای سینمایی بود ، منم با لحن زنانه بهش گفتم ، نهه ، من نمیتونم تو رو تنها بزارم ، و وقتی حرفم تموم شد ، با چهره ای پوکر فیس به من نگاه کرد و گفت اگه لوس بازیات تموم شد ، برو بزار با خیال راحت جان به جان آفرین تسلیم کنیم !

(بیشتر…)

انشا در مورد سایه آدم به صورت طنز و غیر طنز

انشا طنز و غیر طنز در مورد سایه آدم پایه نهم

انشا در مورد سایه آدم

انشا صفحه 55 نگارش پایه نهم

 

 

انشا غیر طنز درباره سایه آدم

 

مقدمه : تا چند ساعت پیش پشت سرم بود ، الان جلوی من است ، بلند و کوتاه می شود ، نمی توانم آن را از خودم جدا کنم ، صورتی هم ندارد که بگویم زشت است یا زیبا!

 

بدنه : رنگی نیست ، فقط سیاه سیاه ، هر کاری می کنم او تقلید می کند ، فکر کنم از تاریکی می ترسد چون شب ها به جز در زیر نور چراغ پدیدار نمی شود ، کاش می توانستم او را مانند دوست خود در آغوش بگیرم ولی چه چیزی را !؟ او که بدن و جسمی ندارد!

 

کاش می توانست در کار های خانه و تکالیف به من کمک کند ولی مثل اینکه او هم اندازه ی من تنبل است ، همانطور که گفتم هر از گاهی بلند و کوتاه می شود ، چه مثال خوبی برای هشدار به انسان ها که در زمان موفقیت ، مغرور و در زمان شکست ، نا امید نشوند ؛ مانند این یک بیت شعر:
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

 

کاش این موجود سیاه می توانست شب ها برایمان قصه بگوید تا بخوابیم ولی او حتی صدایی هم ندارد ، کاش می توانستیم با هم ورزش کرده و فوتبال بازی کنیم ، کاش او هم می توانست غذا بخورد ، ای کاش ، ای کاش و ای کاش… .

 

(بیشتر…)

انشا در مورد سردار سلیمانی

اتشا در مورد سردار سلیمانی

انشا در مورد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی

انشا اول درباره سردار قاسم سلیمانی

 

مقدمه : همه ی قهرمان ها شنل و لباس مبدل نمی پوشند!، خارج از بحث ابرقهرمان های دنیای کارتون و فیلم ها، چه ابرقهرمان های واقعی وجود دارند که با ما همزیستی می کنند.

 

بدنه : به عنوان مثال در دوران کرونا از پرستاران و کادر درمان به عنوان قهرمانان سلامت یاد می شود و از قدیم الایام پلیس ها در چشم اغلب مردم مخصوصا کودکان، قهرمانانی خستگی ناپذیر اند.

 

اما قهرمانی هم وجود دارد که علاوه بر جنگیدن علیه باطل، دل های مارا هم فتح کرده است، یعنی سردار دلها، سردار سلیمانی.

 

سرداری که برای وصفش، صفتی فراتر از قهرمان باید به کار برد، سرداری که رفتار و اخلاقش باید سرلوحه زندگی مان قرار گیرد.

 

سردار سلیمانی با اینکه شهید شده است، اما راه او پابرجاست و هر فرد طرفدار حق، حضور سردار را در کنار خود حس خواهد کرد.

 

(بیشتر…)

انشا طنز و غیر طنز در مورد انتقال خون

انشا طنز و غیر طنز در مورد انتقال خون

انشا طنز و غیر طنز در مورد انتقال خون

انشا صفحه 55 کتاب نگارش کلاس نهم

 

انشا طنز و درباره انتقال خون

 

مقدمه : بلند شو ، بلند شو! ، این صدای کسانی است که سعی دارند داوطلب بیهوش شده ای را در مرکز انتقال خون ، بیدار کنند و مثل اینکه اصلا هم کار ساده ای نخواهد بود!

 

 

بدنه : نه ، اشتباه نکنین ، این متنی حماسی راجع به قهرمان خون دادن نیست که از زیادی دفعات خون دادن بیهوش شده ، بلکه درباره ی پهلوان پنبه ایه که با دیدن خون و سرنگ و غیره حالش خراب شده ، فکر کنم ایشون فقط به خاطر کیک و ساندیس بعد از اهدای خون به اینجا یه سری زده!

 

 

خلاصه ، ایشون به امید کیک و ساندیس وارد مرکز میشه و مجبور میشه ثبت نام کنه ، حالا هم که به جای کیک و ساندیس ، این وضعیت نصیبش شده ، به خاطر وضعیت روحی حساسش ، متخصصای مرکز نه تنها ازش خون نگرفتن ، بلکه یه بسته خون هم بهش انتقال دادن که نکنه با این وضعیت حساس حالش خرابتر شه!

(بیشتر…)

انشا در مورد ماهی در حوض قالی به صورت طنز و غیر طنز

انشا ماهی در حوض قالی با فضای طنز و غیر طنز

انشا درباره ماهی در حوض قالی به صورت طنز و غیر طنز

انشا صفحه 55 کتاب نگارش پایه نهم

 

انشا طنز ماهی در حوض قالی :

 

مقدمه : آخیش ، بالاخره این پسر بچه از روی من بلند شد ، حالا می توانم راحت حرف بزنم! ؛ سلام ، همانطور که شاید تابحال هم فهمیده باشید ، من ماهی حوض قالی هستم ، زندگی من مشکلات و مزایای خود را دارد و اندکی می خواهم با شما درد و دل کنم ، البته اگر تا پایان حرفهایم کسی روی من ننشیند !

 

بدنه : خلاصه ، داشتم می گفتم ، زندگی در این حوض بافته شده از نخ چندان هم زیبا نیست چون به نوعی من فقط زنده هستم و زندگی نمی کنم ، هر لحظه ممکن است قسمتی از صبحانه ، نهار ، شام و یا حتی میان وعده ها روی من بیفتند و مرا لکه دار کنند!

 

از همه بد تر ، بازی کردن بچه های فامیل روی این قالی است ، وقتی پایشان را روی من می گذارند ،هم دردم می آید و هم قلقلکم ، اصلا حس عجیبی است! ، در طرح قالی حوض من ، ماهی دیگری بافته نشده است ، بخاطر همین تنها هم هستم.

(بیشتر…)

بازنویسی حکایت صفحه 70 کتاب نگارش پایه نهم

بازنویسی حکایت روزی شخصی نزد طبیب رفت

بازنویسی حکایت روزی شخصی نزد طبیب رفت 

بازنویسی حکایت صفحه 70 کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم

روزی روزگاری مردی جوان همراه همسرش درشهر کوچکی زندگی می کرد .

 

همسر مرد ، زنی کدبانو و خانه دار بود که همیشه سروقت برای او ناهار و شام حاضر می کرد . یک روز زن برای خرید به بیرون رفته بود و موقع ناهار شده بود ولی هنوز خبری از او نبود .

 

مرد که تا آن روز همیشه غذایش را سروقت خورده بود ، از شدت گرسنگی نمی دانست چه کند . از سر تنبلی سراغ سفره رفت تا شاید آنجا چیزی پیدا کند و تکه ای نان سوخته دید .

 

همان را در دهانش گذاشت و قورتش داد.چند دقیقه ای نگذشته بود که احساس کرد شکمش به شدت درد می کند . مرد از ترس جانش سریع خود را به دکتر رساند و ماجرا را برای او تعریف کرد .

(بیشتر…)

انشا ایستادن توی صف به صورت طنز و غیر طنز نگارش نهم

انشا ایستادن توی صف به صورت طنز و غیر طنز نگارش نهم

انشا ایستادن توی صف به صورت طنز و غیر طنز نگارش نهم

انشا صفحه 55 نگارش نهم درباره ایستادن توی صف

 

 

انشا طنز درباره ایستادن درون صف

 

مقدمه : صف نون سنگک یکی از پر اضطراب ترین مکان هایی است که آدمی تا کنون در آن بوده است. حضور در این مکان برای بیماران قلبی اکیدا توصیه نمی شود ؛ چرا که هیجان و انتظار در این صف دور و دراز ، می تواند آن ها را از راهی تخت بیمارستان کند. الزامی است که همه افرادی که در این صف ایستاده اند ، متن زیر را بخوانند و از آن تخطی نکنند.



بدنه : بعضی ها تان را می بینم که به موقع ایستادن توی به گوشی های موبایل تان خیره شده اید . این کار شما عملا خلاف مقررات این سنگک پزی است و جریمه خواهید شد. چرا که با این کار شما ، انتظاری که بایستی می داشتید را دیگر ندارید و به دیگران انرژی های منفی ارسال می کنید. همچنین ، گوشی که در دست دارید را به هزاران جای مختلف ،که دوست ندارم نام شان ببرم و خودتان می دانید، برده اید . حیف نیست نان به این خوبی را با آلودگی های گوشی تان همراه سازید!؟

 



مورد بعدی این است که مثل بچه های اول ابتدایی جای همدیگر را در صف نگیرید و نوبت خودتان و دیگران را رعایت کنید. نوبت بچه های کوچک را پایمال نکنید که اگر این کار را بکنید و دوربین های مداربسته ما حرکت شما را ضبط کنند ، به تمیز کردن تنور محکوم خواهید شد و تا روزی که بچه دلش خنک شود ، باید پول سنگک او را هم حساب کنید.

 

(بیشتر…)

انشا در مورد گذر رودخانه پایه نهم

انشا در مورد گذر رودخانه

انشا در مورد گذر رودخانه

انشا صفحه 21 کتاب نگارش پایه نهم

 

انشا اول درمورد گذر رودخانه

 

مقدمه : با شروع فصل بهار ، طبیعت جانی دوباره می گیرد . درخت ها بار دیگر سرسبز می شوند ، دشت ها پر از چمن زار و علفزار ها می شوند ، حیوانات از خواب زمستانی بر میخیزند و رودخانه ها با آب شدن برف ها بار دیگر پر آب و خروشان می شوند و صدای شرشر آب ، بار دیگر فضاهای خالی را پر می کند .

 

 

بدنه : وقتی رودخانه ای گل آلود است ، یعنی اینکه خسته است.حمل هزاران ذره کوچک خاک و سنگ و گل و لای از آن ها انرژی زیادی می گیرد ولی همین انرژی باعث می شود که دشت های حاصل خیز آبرفتی ایجاد شوند.رودخانه ها مظهر فداکاری هستند ، آن ها با تحمل این بار سنگین ، از زیبایی های خود می گذرند تا به دشت ها و زمین های فقیر ، کمک کنند و آن ها را زیبا کنند.چه قدر زیباست تماشای کمک کردن عناصر طبیعت به یکدیگر .

 

 

رودخانه ، با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می کند ، پیروز می شود ، شکست می خورد ، موفق می شود ، دل شکسته می شود . همین هاست که رودخانه را رودخانه کرده است. سنگ های ریز و درشت تجربه هایی هستند که رودخانه طی سالیان سال ها بدست آورده . بعضی از آن ها به قدری ارزشمند هستند که صدای رودخانه ها را چندین برابر زیبا می کنند ، با وجود اینکه او را به دشواری و سختی می کشاند .

 

 

(بیشتر…)

انشا طنز و غیر طنز در مورد کمک به همسایه ها

انشا طنز و غیر طنز در مورد کمک به همسایه ها

انشا طنز و غیر طنز درباره کمک به همسایه ها

انشا صفحه 55 کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم

 

انشا طنز کمک به همسایه ها

 

مقدمه : همین چند روز پیش بود که داشتم از خیابان رد می شدم که شمسی خانوم را دیدم با قدم هایی لاک پشتی و قامتی خمیده قصد طی کردن خیابانی را با چند کیلو گوجه فرنگی و پرتغال کرده بود . راستش را بخواهید ، از آخرین باری که به همسایه ای در اینجور مواقع کمک کرده بودم ، چندین سال می گذشت. زود خودم را به پیرزن رساندم و وسایل را از او گرفتم .

 

 

بدنه : در همان حال که داشتم به دعاهای خیر رایج شمسی خانوم گوش میکردم و از خیابان رد می شدم ، کیسه گوجه فرنگی پاره شد و عزیز دردانه های پیرزن در صدم ثانیه در کف خیابان دفع شدند. صدای خنده و قهقه بچه ها از یک طرف ، بوق ماشین ها از طرف دیگر و از همه شدید تر ، صدای فریاد شمسی خانوم ، خیلی کلافم کرده بود . فورا دویدم به طرف خانه مان تا از آن مهلکه نجات پیدا کنم . شنیده بودم که می گفتند سارق همیشه به محل وقوع جرم بر میگردد ولی تا آن لحظه هنوز درک نکرده بودم .

 

 

کلید خانه در وسط خیابان داشت برای خودش تفریح و خوشگذرانی می کرد.از دور شمسی خانوم را دیدم که دور و برش را پرکرده بود از همسایه ها و آشناها و خدا می داند که داشت چه داستان های افسانه ای را متولد می کرد . همین که چراغ قرمز شد ، سریع رفتم و کلیدم را برداشتم.

(بیشتر…)