انشا در مورد حمل یک قالب یخ بدون دستکش
انشا صفحه 62 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم
مقدمه : برای خنک شدن دوغ های سر سفره ، به سراغ قالب های یخ می روم.همین که چشمم به چهارگوش های سفید براق می افتد،شیطنتم گل می کند تا بین مسیر آشپزخانه تا سفره ی پهن شده ی توی حیاط ، با آن ها بازی کنم .
بدنه : یکی از آن ها را بر می دارم. هر 6 بعدش را خوب لمس می کنم. از خنکی آن ها لذت می برم و آن را تند تند از این دستم به آن یکی می فرستم تا وقتی که آب شود.خاطرات درس و مدرسه برایم تداعی می شود.تکالیف مدرسه ما را هی این ور و آن ور می کنند تا وقتی که چهارشنبه شود و ما آب شویم. بعد آن هم به صورت کنترل از راه دور ما را مجبور می کنند تا برویم توی فریزر و آخر هفته را با فکر تکالیف شنبه یخ ببندیم و کاملا آماده آماده باشیم ، آماده برای زجر و عذابی دوباره .
یکی دیگر از یخ ها را بر میدارم و این بار آن را به نوک زبانم نزدیک می کنم و لیسش می زنم.مزه برف های زمستان را می دهد.بوی ماهی ، سبزی ، نخودفرنگی و هویج را هم می دهد. درست مثل ما محصل ها که ریاضی و شیمی و فیزیک و عربی می خوانیم، از هر کدام دو سه کلمه و فرمولی بلدیم اما مدتی که آن ها را نمی خوانیم ، بویشان از بین می رود و ما می مانیم بدون هیچ اثری از دروس مدرسه .
همانطور که دارم با تکه های یخ خودم را سرگرم می کنم ، صدای مادرم را از توی حیاط می شنوم که می گوید : “چیکار میکنی! زود باش دیگه” . درست مثل معلم های مدرسه. آن ها ظاهرا بنّای آینده کشور هستند و می خواهند ما دانش آموزان را برای آینده فرد مفید به بار بیاورند ولی وجدانا ، آیا این کار با فیزیک و شیمی و کنکور و … شدنی است؟ اصلا فرصتی برای تفکر و اندیشه برای دانش آموزان هست؟ همه وقت ما با تست و تمرین و فکر کنکور و آزمون تیزهوشان پرشده است.ذهن ما تحمل ورود خلاقیت را ندارد.بله ، نسل ما این است .
نتیجه : سه سوته یخ های ناقص شده را به داخل سینک پرتاب می کنم و خود را با تنها قالب یخ باقی مانده به سر سفره می رسانم. در همین حال ، فکرهایی را هم که در این مدت می کردم را با ناراحتی و نا امیدی از سرم انداختم بیرون و به فکر آینده ای نامعلوم به سر سفره رفتم.
منبع : سون اسکول