خانه » برچسب‌های " انشا کلاس هشتم "
نمایش مطالب برچسب :

انشا کلاس هشتم

           

متن زیر را به زبان فارسی معیار بازنویسی کنید صفحه 32 نگارش هشتم

متن زیر را به زبان فارسی معیار بازنویسی کنید صفحه 32 نگارش هشتم

بازنویسی متن هر وقت می شینم و به زبان فارسی فکر می کنم

بازنویسی صفحه 32 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم

 

هر وقت که می نشینم و به زبان زیبای فارسی فکر می کنم ، یاد فردوسی در خاطرم زنده می شود و با خود میگویم این مرد چقدر بزرگ بود و چه خدمت بزرگی به کشور ایران کرد ؛ زبان فارسی را تحت حمایت خود قرار داد و در طول تاریخ برای همه ی مردم این سرزمین مانند مادری مهربان بود.

 

 

زبان فارسی همراهان و همنشینان زیادی از گوشه و کنار ایران و جهان دارد و همچنین در تمام زمان ها با همه ی گویش ها و لهجه های ایرانی داد و ستد و رفتاری دوستانه دارد ؛ فارسی و دیگر زبان های ایرانی کلمه هایی را به هم قرض می دهند و از توانایی های همدیگر بهره می گیرند و این موضوع باعث می شود ، هر دو طرف ، همیشه قوی و پابرجا بمانند.

(بیشتر…)

           

بازنویسی حکایت مردکی را چشم درد خاست صفحه 36 کتاب نگارش پایه هشتم

بازنویسی حکایت مردکی را چشم درد خاست

بازنویسی حکایت صفحه 36

بازنویسی حکایت در مورد مردکی را چشم درد خاست

 

حکایت : مردکی را چشم درد خاست پیش بیطار (دام پزشک) رفت که دوا کن؛ بیطار از آنچه در چشم ستوران می کرد، در دیدۀ او کشید و کور شد. حکومت (شکایت) به داور بردند. گفت: «بر او هیچ تاوان نیست؛ اگر این خر نبودی، پیش بیطار نرفتی».

 


 

بازنویسی : آقای سلمانی بعد از اینکه شامش را خورد. تلفن همراهش را برداشت تا وقایع را بررسی کند. آنقدر از این صفحه به آن صفحه رفت که چشمانش قرمز شد و درد گرفت.

 

فکر کرد اگر بخوابد، خوب می شود. دستمالی روی چشمانش بست و دراز کشید اما درد خوب که نشد هیچ، بدتر هم شد. آقای سلمانی که خیلی آدم تنبلی بود، حوصله نداشت به یک بیمارستان برود.

 

برای همین به طبقه پایین رفت و از همسایه اش که دامپزشک بود، دارویی برای درمان دردش خواست. همسایه گفت: برادر من عزیز من , من پزشک حیواناتم، تو باید به چشم پزشک مراجعه کنی، آقای سلمانی همچنان اصرار کرد.

 

همسایه که خسته بود و آن روز چهار زایمان گاو انجام داده بود، رفت و قطره ای آورد و همین که آن را در چشم آقای سلمانی چکاند، یکدفعه

 

(بیشتر…)

           

انشا در مورد مشاهده مسابقه فوتبال از روزنه تور دروازه

انشا در مورد مشاهده مسابقه فوتبال از روزنه تور دروازه

انشا صفحه 42 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم

انشا در مورد مشاهده مسابقه فوتبال از روزنه تور دروازه کلاس هشتم

 

مقدمه : سلام اسم من تور دروازه است ، خوشحال می شوم در توصیف تجربه هایم مرا همراهی کنید ، دوستم در آن طرف زمین در دروازه ی حریف زیاد اهل حرف زدن نیست پس زیاد ذهنتان درگیر او نباشد !

 

 

بند : اوقات شادی و تفریح من زمانی شروع می شود که ورزشگاه محل زندگی ام پر از انسان هایی به نام طرفدار شود ، بعضی از آن ها آنقدر زودتر از بازی به ورزشگاه می آیند که فقط من و آقای چمن و آن ها می نشینیم و به هم زل می زنیم ، حال ورزشگاه پر شده است !

 

 

همه ی آماده ی شروع بازی می شوند ، داور وضعیت من را کنترل می کند تا مشکلی نداشته باشم ، راستش را بگویم در زمان این کار کمی قلقلکم می گیرد ! ، دوستانم خط دروازه و دوربین var ، آماده اند که سرنوشت بازی را رقم بزنند ، دروازه بان بوسه ای بر تیر دروازه می زند تا برای خودش و تیمش شانس بیاورد ، حال با گردش توپ بازی آغاز می شود .

(بیشتر…)

           

انشا در مورد دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو

انشا در مورد دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو

انشا در مورد دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو

انشا صفحه 42 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم

 

انشا اول درباره دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو

 

مقدمه : تک تک سلولهای بدنش از ترس عرق می ریزند ، پاهایش آماده ی یک فرار جانانه است و چشمانش مانند دوربینی قوی او را زیر نظر دارد !

 

 

بدنه : این موارد تنها توصیف بخشی از تنش میان آهو و شکارچی از دید آهو است ، آهویی که در لبه ی پرتگاهی به نام شکار شدن قرار دارد ، هر حرکت غلطی او را بیشتر به پرتگاه نزدیک می کند !

 

 

در این زمان آهو می تواند با تصمیمات و حرکات غلط بزرگترین حسرت زندگی خود را بسازد یا با فراری افتخار آمیز به جنگل برگشته و این اتفاق را مانند قهرمانی برای دیگر حیوانات تعریف و توصیف کند ، حال در ذهن آهوی ما چه ای کاش هایی که نمی گذرد !

 

 

ای کاش هایی مانند : ای کاش انقدر سرگرم خوردن غذا نبودم تا زود تر متوجه شکارچی می شدم! ، ای کاش امروز اصلا از خانه بیرون نمی آمدم! ، ای کاش حیوان مورد علاقه ی شکارچی هر چیزی به جز آهو باشد! ، ای کاش نامه ی وصیتی برای خانواده ام می نوشتم! ، ای کاش اگر هم مرا شکار کند استفاده های دیگری از من علاوه بر خوردن و درست کردن غذا داشته باشد مانند عطر مشک و وسایل تزیینی و غیره ! ، ای کاش … !

(بیشتر…)

           

انشا در مورد دیدن مورچه ای که باری را می کشد

انشا صفحه 42 کتاب نگارش پایه هشتم

انشا در مورد دیدن مورچه ای که باری را می کشد صفحه ۴۲ کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم

 

انشا اول درباره دیدن مورچه ای که باری را می کشد 

 

مقدمه : طبق معمول مشغول خواندن کتابی بودم . یک ساعتی می شد که سرم را پایین انداخته بودم و غرق در متن کتاب شده بودم . کم کم حوصله ام رو به سر رفتن بود و چشمانم پف کرده بود . در همان لحظه چیزی را دیدم که توجه مرا به خودش جلب کرد .

 

 

بدنه : مورچه ای را که روی نوشته های سیاه رنگ صفحه حرکت می کرد ، دیدم . تکه کوچکی نان را با خود حمل می کرد و از راه رفتن سریعش متوجه شدم که می خواهد هرچه سریع تر به خانه اش برسد . به همین دلیل بود که از راه نزدیک ولی سخت تر را انتخاب کرده بود ، عبور از کتاب .

 

 

آن مورچه مرا به یاد همه کسانی انداخت که زحمت می کشند و تلاش می کنند تا زندگی شرافت مندانه ای داشته باشند . رفتگران ، کارگران ، پزشکان ، مهندسان ، دانشمندان و صدها شغل دیگر که درآن فرد هم برای خود نانی در می آورد و هم گرهی از مشکلات دیگران باز می کند.

(بیشتر…)

           

انشا در مورد صحنه ورود یک موش به خانه

انشا در مورد صحنه ورود یک موش به خانه

انشا در مورد صحنه ورود یک موش به خانه

انشا صفحه ۴۲ کتاب نگارش پایه هشتم

 

انشا اول درباره صحنه ورود یک موش به خانه

 

مقدمه : در های حیاط باز است تا ماشین وارد آن شود . همسایه رو برو ماشینش را جای بدی پارک کرده است .  بنابرین پدرم مجبور است ماشین را به دفعات جلو و عقب کند . ناگهان یک موش بزرگ قهوه ای رنگ از جوی آب بیرون می پرد و وارد حیاط ما می شود .

 

 

بدنه : اول از همه ، صدای نازک و گوش خراش خواهرم در می آید که چندین بار جمله “موش رفت تو خونه” را تکرار می کند . پدر هم مشغول پارک ماشین است و ماردم پدرم را سرزنش می کند که پارک کردن ماشین چرا باید این همه طول بکشد . در این بین ؛ من مانده ام و به این فکر می کنم موش کجا قایم شده است.

 

 

با عصبانیت سر همه داد می زنم که بس کنید و بیایید موش را پیدا کنیم ولی انگار هیچ کس توجه نمی کند.خواهرم که پایش را داخل خانه نمی گذارد و تا وقتی که موش بیرون نیاید ، داخل نمی رود ولی پدرم هیچ اهمیتی به این موضوع نمی دهد و معتقد است موش خودش بیرون خواهد آمد.این بی خیالی و تنبلی پدر واقعا مرا عصبی می کند.می روم با مادرم حرف بزنم .

 

 

او هم مثل من در تلاش است جای موش را پیدا کند . از پایین حیاط شروع می کنیم و همه جا را بررسی می کنیم . خبری نیست . انگار آب شده است و داخل زمین رفته است . بعد از ده دقیقه ، دست از جستجوی موش می کشیم و به محض لحظه ای نشستن ، با صدای جیغ خواهرم شوکه می شویم و بلند می شویم .

(بیشتر…)

           

انشا در مورد بوی خاک پس از بارش باران

انشا در مورد بوی خاک پس از بارش باران

انشا در مورد بوی خاک پس از بارش باران

انشا صفحه 62 کتاب نگارش پایه هشتم

 

مقدمه : وقتی باران می بارد ، همه چیز عوض می شود . انگار کوچه ها همان کوچه های سابق نیستند . آدم ها همان آدم های قبلی نیستند. بعضی شان خوشحال میشن ، بعضی ناراحت. خاک هم جزو این دسته است . قبل از باران ، حین باران و بعد از باران خیلی خیلی فرق می کنه .

 

 

بدنه : موقع بارون ، بیشتر ما فقط یک چیز رو می بینن ، قطرات باران و صدای باران . این دو تا به اندازه کافی جذاب و دلربا هستند که حواس ما رو فقط به خودشون جلب می کنند.خاک باغچه هم درست عین ما غرق در تماشای قطرات بارون شده و هنوز نمیدونه که کم کم داره خیس میشه ، مثل اینکه خوابه خوابه! کسی هم نیست بیدارش کنه . پس منتظر می مونیم ببینیم بعد بارون چی پیش میاد .

(بیشتر…)

           

انشا در مورد حمل یک قالب یخ بدون دستکش پایه هشتم

انشا در مورد حمل یک قالب یخ بدون دستکش

انشا در مورد حمل یک قالب یخ بدون دستکش

انشا صفحه 62 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم

 

مقدمه : برای خنک شدن دوغ های سر سفره ، به سراغ قالب های یخ می روم.همین که چشمم به چهارگوش های سفید براق می افتد،شیطنتم گل می کند تا بین مسیر آشپزخانه تا سفره ی پهن شده ی توی حیاط ، با آن ها بازی کنم .

 

 

بدنه : یکی از آن ها را بر می دارم. هر 6 بعدش را خوب لمس می کنم. از خنکی آن ها لذت می برم و آن را تند تند از این دستم به آن یکی می فرستم تا وقتی که آب شود.خاطرات درس و مدرسه برایم تداعی می شود.تکالیف مدرسه ما را هی این ور و آن ور می کنند تا وقتی که چهارشنبه شود و ما آب شویم. بعد آن هم به صورت کنترل از راه دور ما را مجبور می کنند تا برویم توی فریزر و آخر هفته را با فکر تکالیف شنبه یخ ببندیم و کاملا آماده آماده باشیم ، آماده برای زجر و عذابی دوباره .

 

 

یکی دیگر از یخ ها را بر میدارم و این بار آن را به نوک زبانم نزدیک می کنم و لیسش می زنم.مزه برف های زمستان را می دهد.بوی ماهی ، سبزی ، نخودفرنگی و هویج را هم می دهد. درست مثل ما محصل ها که ریاضی و شیمی و فیزیک و عربی می خوانیم، از هر کدام دو سه کلمه و فرمولی بلدیم اما مدتی که آن ها را نمی خوانیم ، بویشان از بین می رود و ما می مانیم بدون هیچ اثری از دروس مدرسه .

(بیشتر…)