خانه » برچسب‌های " انشا صفحه 55 کتاب نگارش پایه نهم "
نمایش مطالب برچسب :

انشا صفحه 55 کتاب نگارش پایه نهم

           

انشا در مورد ماهی در حوض قالی به صورت طنز و غیر طنز

انشا ماهی در حوض قالی با فضای طنز و غیر طنز

انشا درباره ماهی در حوض قالی به صورت طنز و غیر طنز

انشا صفحه 55 کتاب نگارش پایه نهم

 

انشا طنز ماهی در حوض قالی :

 

مقدمه : آخیش ، بالاخره این پسر بچه از روی من بلند شد ، حالا می توانم راحت حرف بزنم! ؛ سلام ، همانطور که شاید تابحال هم فهمیده باشید ، من ماهی حوض قالی هستم ، زندگی من مشکلات و مزایای خود را دارد و اندکی می خواهم با شما درد و دل کنم ، البته اگر تا پایان حرفهایم کسی روی من ننشیند !

 

بدنه : خلاصه ، داشتم می گفتم ، زندگی در این حوض بافته شده از نخ چندان هم زیبا نیست چون به نوعی من فقط زنده هستم و زندگی نمی کنم ، هر لحظه ممکن است قسمتی از صبحانه ، نهار ، شام و یا حتی میان وعده ها روی من بیفتند و مرا لکه دار کنند!

 

از همه بد تر ، بازی کردن بچه های فامیل روی این قالی است ، وقتی پایشان را روی من می گذارند ،هم دردم می آید و هم قلقلکم ، اصلا حس عجیبی است! ، در طرح قالی حوض من ، ماهی دیگری بافته نشده است ، بخاطر همین تنها هم هستم.

(بیشتر…)

           

انشا طنز و غیر طنز در مورد کمک به همسایه ها

انشا طنز و غیر طنز در مورد کمک به همسایه ها

انشا طنز و غیر طنز درباره کمک به همسایه ها

انشا صفحه 55 کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم

 

انشا طنز کمک به همسایه ها

 

مقدمه : همین چند روز پیش بود که داشتم از خیابان رد می شدم که شمسی خانوم را دیدم با قدم هایی لاک پشتی و قامتی خمیده قصد طی کردن خیابانی را با چند کیلو گوجه فرنگی و پرتغال کرده بود . راستش را بخواهید ، از آخرین باری که به همسایه ای در اینجور مواقع کمک کرده بودم ، چندین سال می گذشت. زود خودم را به پیرزن رساندم و وسایل را از او گرفتم .

 

 

بدنه : در همان حال که داشتم به دعاهای خیر رایج شمسی خانوم گوش میکردم و از خیابان رد می شدم ، کیسه گوجه فرنگی پاره شد و عزیز دردانه های پیرزن در صدم ثانیه در کف خیابان دفع شدند. صدای خنده و قهقه بچه ها از یک طرف ، بوق ماشین ها از طرف دیگر و از همه شدید تر ، صدای فریاد شمسی خانوم ، خیلی کلافم کرده بود . فورا دویدم به طرف خانه مان تا از آن مهلکه نجات پیدا کنم . شنیده بودم که می گفتند سارق همیشه به محل وقوع جرم بر میگردد ولی تا آن لحظه هنوز درک نکرده بودم .

 

 

کلید خانه در وسط خیابان داشت برای خودش تفریح و خوشگذرانی می کرد.از دور شمسی خانوم را دیدم که دور و برش را پرکرده بود از همسایه ها و آشناها و خدا می داند که داشت چه داستان های افسانه ای را متولد می کرد . همین که چراغ قرمز شد ، سریع رفتم و کلیدم را برداشتم.

(بیشتر…)