بازنویسی حکایت صفحه 36
بازنویسی حکایت در مورد مردکی را چشم درد خاست
حکایت : مردکی را چشم درد خاست پیش بیطار (دام پزشک) رفت که دوا کن؛ بیطار از آنچه در چشم ستوران می کرد، در دیدۀ او کشید و کور شد. حکومت (شکایت) به داور بردند. گفت: «بر او هیچ تاوان نیست؛ اگر این خر نبودی، پیش بیطار نرفتی».
بازنویسی حکایت نگارش هشتم صفحه 36
بازنویسی : مردی به خاطر درد چشمش به دامپزشک رفت تا درمان شود. او از شدت درد و ناتوانی در دیدن، به دامپزشکی مراجعه کرد که در محله اش معروف بود . دامپزشک، که عادت داشت فقط برای حیوانات دارو تجویز کند، به جای اینکه مرد را به چشم پزشک ارجاع دهد، دارویی در چشم او ریخت و باعث شد که او نابینا شود.
پس از چند هفته، مرد به خاطر نابینایی اش تصمیم گرفت از دامپزشک شکایت کند. در دادگاه، قاضی با نگاهی جدی به مرد گفت: « او هیچ مسئولیتی ندارد ؛ اگر تو احمق نبودی ، اصلاً پیش دامپزشک نمیرفتی » . مرد با نا امیدی و تأسف به قاضی پاسخ داد : « اما من فقط به دنبال درمان بودم ! »
قاضی ادامه داد : « بله ، اما در دنیای امروز، باید بدانیم که هر کسی در هر زمینهای نمیتواند کمک کند . تو باید از متخصصین مربوطه مشاوره بگیری . »